نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
********************************
وقتی کوچیک بودم ،مثه همه بچه های دیگه مریض می شدم و به دکتر مراجعه می کردم. طبیعی بود که بعد از مطب جناب دکتر کارم به تزریقات چی امروزی و آمپول زن اون روزها می افتاد
با هزار ترس و لرز و بدبختی و ده هزار حیله برای فرار از زیر چنگال خوف انگیز آن فرشته نجات ، تسلیم شده و روی تخت می خوابیدم به سینه .
اون فرشته مهربان به زبون های مختلف تلاش می کرد. منو قانع کنه . که عضلاتم رو منقبض نکنم . تا تزریق به به خوبی و خوشی تموم بشه .
موضوعات مرتبط: آمپول زن
مارکتینگ
شن و مروارید
هرچه تلاش می کنم نمیشه
آیا واقعا حق با مشتری است
خواستن توانستن است
یک سوال مناسب
سوال مناسب یا نا مناسب
روغن زرد
اف اف
حسن و فریده - فصل اول
بمبئی سلام - فصل دوم
بمبئی سلام - فصل اول
تیتر اول
مرکز خرید
فقیر و غنی
شما کدامیک را سوار می کنید؟
پادشاه و گل خرزهره
برای خدا برخیزید
اسفند دود کن
با گام های منظم
غم و درده برادر مرده را .....
نویسنده
یه جرم به صد جرت
یک کار خیر
قلب گمشده
قضای حاجت ( لولهنگدار مسجد شاه )
سند بهشت
دوزاری داری
آمپول زن
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی